loading...
Treasures of English Short Stories
nazanin بازدید : 74 دوشنبه 05 خرداد 1393 نظرات (0)

Charity officials learned that wealthy lawyer who lives in the city so far is not even a penny to charity . So he sent one with the right people .

Responsible Charity : Mr. lawyers we \'ve researched and found that you have a good income alhamdillah but so far have not offered anything to charity . If you do not want to participate in it ?

Lawyer : Do your research about which I \'ve noticed ...

Mother after a long illness three years ago , died during the three -year retirement salary was not enough to cure the heavy expenses ?

Responsible Charity ( slightly embarrassed ) No, I did not know . I really condolences .

 

Charity is responsible for : ( a shame more) no. Know. What a great ado ...

Lawyer : Do you notice that my sister Thqyqattan years in a psychiatric hospital because no insurance to cover the cost of treatment is a serious bottleneck ?

The charity that was quite ashamed of saying sorry. Do not know much ado ...

Lawyer : Okay . Now I have not contributed a penny to how you \'d expect them to charity I help you ?

 

 

مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.

مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟

وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید...

که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی‌کرد؟

مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.

وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و ۵ بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟

مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی ...

وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟

مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم اینهمه گرفتاری دارید ...

وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    Treasure Stories of English

    I'm glad you chose this site 

    I hope you enjoy 

    Wow

    nazanin

    آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 24
  • بازدید امروز : 8
  • باردید دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 19
  • بازدید ماه : 19
  • بازدید سال : 27
  • بازدید کلی : 2,555